..:: یك لیوان پر از آسمان ::..

متن مرتبط با «مصطفی» در سایت ..:: یك لیوان پر از آسمان ::.. نوشته شده است

عاشق دست‌ها و انگشت‌های او شدم | مصطفی مستور

  • لیوان ۱۴۰۱/۱۱/۱۰، 18:44 خیلی زود عاشق هم شدیم. مثل بیشتر عشق‌ها، تقریبا بی‌دلیل.یعنی، حتی اگر دلیلی داشته باشد، من دلیلش را بخاطر نمی‌آورم. تنها دلیلی که به خاطر می‌رسد انگشتان افسانه است.من به طرز احمقانه‌ای ناگهان عاشق دست‌ها و انگشت‌های او شدم. در واقع اول انگشت‌هایش را دیدم و بعد صورتش را.دست راستش را گذاشته بود روی پیشخوان کتاب‌خانه و داشت با دست چپ چند تار مو را که روی گونه‌ی راستش افتاده بود زیر روسری‌اش می‌گذاشت.همه‌ی این‌ها چند ثانیه بیشتر طول نکشید. حتی وقتی روسری‌اش را صاف کرد و دستش را پایین آورد و من می‌توانستم نیم‌رخش را ببینم، هنوز محو دست‌ها بودم.داشتم فکر می‌کردم... یعنی حس می‌کردم که این انگشت‌ها به خاطر ظرافت و زیبایی و انحنای نرم و معصومیت تا مرز تقدس‌شان شایسته‌ی دوست‌داشتن‌اند. همان لحظه بود که عاشق‌اش شدم.#مصطفی_مستورپ.ن:دلتنگی [ دِ ت َ ] : گرفتگی دل از اندوه.دلتنگی، مزخرف‌ترین احساس شیرین رنج‌آور دلنشین سوزناک خوشایند مسکوت کننده‌ی مهیج نامطلوب دوست‌داشتنی عذاب آور مطبوع دردناک برانگیزنده‌ی جانگداز سکرآور لامروت ناگسیخته و ناگسستنی قلب و روح و جان آدمیزاد است! - لغت نامه - مصطفی مستور بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها