لیوان ۱۴۰۲/۰۱/۲۴، 15:6 شبهای عیدوقتی که باران میبارددلم برای تو تنگ میشود!شروع روز، اولِ هنوزشبهایی که به آسمان نگاه میکنمدلم برای تو تنگ میشوددلم برای تو تنگ میشودوقتی کنار رودخانهاموقتیکه دریا را نگاه میکنممن وقتهایی که قدم میزنم،در کوچه راه میرومبه پنجره زُل میزنمدلم برای تو تنگ میشود!وقتی که امروزوقتی که فردامن هر وقت دلم؛برای تو تنگ میشود!#افشین_صالحی افشین صالحی بخوانید, ...ادامه مطلب
لیوان ۱۴۰۱/۰۹/۱۳، 13:4 مجتبی شکوری تو یکی از اپیزودهای رادیو راه از سروش صحت میپرسه اگه قرار بود یک سال توی یه جزیرهای تنها باشی، صدای چه کسایی رو وقتی که چی میگن با خودت میبردی؟و من به این فکر کردم که برای یک سال تنهایی جزیره، بیشک صدای تو رو با خودم میبردم؛ وقتی داری بسیار من رو به نامم، به نام کوچکم صدا میزنی.#ناشناسپ.ن:به وقت پرسه زدن در خیابانی که هم نام توست، در غم این روزهای خشم و نفرت ...#موسیقی : Sajad Afsharian - I’d like to be your homeland ناشناس موسیقی بخوانید, ...ادامه مطلب
لیوان ۱۴۰۱/۰۶/۱۷، 0:1 یک :همیشه خونه های چهل ساله را دوست داشتم. از همون خونه آجرنماهای قدیمی که هنوز اتاقهاش بوی خاک بارون زده میدن. که نور تمام لامپهاشون زرده و دیوارکوب هاشون درست وسط طاقجه است. این جور خونهها احساس دارن، محبت دارن، آشتی دارن، خاطره دارن... چیزهایی دارن که آدم رو توی خودشون غرق میکنه. مثل همین کلید چراغ سقفی که توی حوض گودی کمرت داره شنا میکنه و دلم میخواد جای اون باشم.دو:توی تک تک چیزهای ساده خونه پنهون میشی تا بگردم و پیدات کنم. که اگه پیدات نکنم چیزهای ساده یی پیدا میکنم که لمسشون کردی و لمسشون میکنی. انوقته که رد دستاتت رو روی دستام ترسیم میشن حتی اگه باز شیطنت گل کرده باشه ...سه:دامنکوتاه پوشیدی با طرح گل های رنگ و وارنگ و موهای نم دار خرمایی رنگت رو سپردی به دستام تا برات شانه کنم و با همون لاک هایی که خودم برات خریدم، ناخن های دست و پاهات رو لاک بزنم. یک روز بنفش،روز بعد صورتی...چهار:بیا با هم فیلم ببینیم، از همون گریه دار هاش که وقتی روی پاهام ولو شدی، تکان نخوری و هی هق هق کنی و خیسی چشمات رو مثلن از من پنهون کنی. که بعدش رو کنی به من و ببینی منم چشمام کمتر از تو خیس نیست. که بگش برو اون شراب بیار و با هم مست کنیم....کنار هم دراز کشیدیم و برایت شاملو و احمدی و سایه میخونم تا خوابت ببرد....دم دمای سحر، حیاط رو آب پاشی میکنم و میز کنار درخت خرمالو رو با دو تا صندلیهای لهستانی آماده صبحانه روز تولدت میکنم.#شهرابانپ.ن:تو درونیترین احساسِ منی...با توست که به خودم میرسم.تو را در آغوش میفشارم، بسی طولانی.#آلبر_کاموتولد خود جاودانگی است؛ آن هم وقتی که از قلبات فارغ از زمان و مکان میتپد!! شهرابان آلبر کامو , ...ادامه مطلب